چشمهای بارانی
آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود
شب بود باران نمی بارید… شکوفه لبخند نمی زد… اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب… از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی… فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود…نه یک پرده…تنها نیم پرده… دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت…… به پنجره ((ها)) کردم… چقدر برف….: ((عزیز امشب نرو برف هم بهانه ای است برای نرفتتنت………)) و تو ... ساده حتی بی هیچ لبخندی یا حتی کلامی رفتی… و امروز فردای دیشب… عجب فاصله ی نگاهمان را زیاد کردی!!!!!
نظرات شما عزیزان:
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |